نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

تولدانه ای به سبک یک بالرین پروانه - قسمت پایانی

اگه واسه خاطر قدردانی بیحدم به دوستای نازنین خودم و خودت نبود شاید دیگه رویی برای نوشتن این پست نداشتم، اینقدر که دچار تأخیر شد و منو شرمنده ی عزیزانم کرد؛ اما به خودم دلگرمی میدم که درسته دیر شد ولی این پست توی روزایی ثبت میشه که مهمون روزای بیادموندنیِ مشهدیم در حالیکه سهم ما از برف زیبایی که این روزا شهرمون رو حریرپوش کرده تنها چشم دوختن به صفحه ی تلویزیونه و ترشح بیش از حد بزاق، واسه دیدن برف بازیا و شادمانیای همشهریای خونگرم. و اما داستان این پست ، میشه گفت از وقتی رفتی مهد، علاقه ی زیادی به لگو پیدا کردی، همون که بچگیامون بهش میگفتیم جفت جفتی، یا خونه سازی یا ... و حالاها میفهمیم که مث خیلی از چیزا و تولیدات که اسمشون و هویتشو...
18 دی 1392

جدول ضرب زیباییها، سطر آخر ستون آخر

هنوز قراره این خونه ی قشنگت پر باشه از هوای تولد نازنینم! گرچه تا این تاریخ که نزدیک به یک ماه از تولد چهارسالگیت میگذره نتونسته م ثبت ماجراهای تولدت رو کامل کنم ولی امروز یه روز خاص دیگه ست. یه تولد باشکوه متفاوت!!!  این دفترچه خاطرات قشنگی که به روت بازه یه دفتردارِ مهربون داره، یکی که همه ِ اینایی که من برات تا حالا نوشته م و خواهم نوشت و همه ی خاطرات و تجربه های مادرا و پدرای مهربون دیگه رو توی دل دریاییِ خودش جا میده تا روزی که بزرگ شدی، یه وقتایی که خیلی دلت هوای کودکیات رو کرد - مث صندوقچه هایی که گوشه ی زیرزمین مادربزرگاست- پناهِ امن دلتنگیات بشه که بیایی سراغش و دونه دونه نشونه های کودکیت رو از توش دربیاری و با هر کدو...
8 دی 1392

تولدانه ای به سبک یک بالرین پروانه - قسمت دوم

اولین سالگرد میلادت رو هم مشهد جشن گرفتیم، هم کرمان و هم یه کوچولو سرچشمه، سالهای دوم و سوم بخاطر دوریِ محل اقامتمون از جمع فامیل، جشن اصلی تولدت رو سرچشمه می گرفتیم و کیک و یادبودی اگر بود برای خونواده به ارمغان می بردیم. امسال ولی کرمان بودیم و دلم میخواست، اگرچه از فامیل عزیز پدری که در مشهد مقیمن دوریم، حداقل توی کرمان و در جمع خونوادگی ای که عاشقانه دوسِت دارن یه جشن تولدِ دلچسب بگیریم. خونه ی آپارتمانیمون خیلی برای این آرزوی بزرگ، کوچیک بود و جشن تولدمون رو مهمون خونه ی آقاجون و مامان بزرگی شدیم به میزبانی!  الهی که چراغ خونه شون تا ابد پر فروغ باشه. خیلی خوش گذشت، هرچند اولش بخاطر خستگی و بدقلقی تو که از صبح نخوابیده بودی از یه ...
3 دی 1392
15041 0 26 ادامه مطلب
1